asabanit..


مردی در حال ور رفتن با ماشین جدیدش بود.

دختر 4 ساله اش سنگی برداشته بود و بدنه ماشین را خراش می داد.

وقتی مرد متوجه شد با عصبانیت دست دخترک را گرفت و از روی خشم چند ضربه محکم به دستش زد

غافل از اینکه با آچار در دستش این ضربات را وارد می کرد.

در بیمارستان، دخترک بیچاره به خاطر شکستگی های متعدد، انگشتانش را از دست داد.

وقتی دختر پدرش را دید، با چشمانی دردناک از او پرسید: «پدر انگشتانم کی رشد می کنند؟»

پدر خیلی ناراحت شده بود و حرفی نمی زد.

وقتی از بیمارستان خارج شد، رفت به سمت ماشین و چندین بار به آن لگد زد.

حالش خیلی بد بود. نشست و به خراش های روی ماشین نگاه کرد.

دختر نوشته بود: «دوستت دارم بابا.»

<<به خاطر داشته باشید که عصبانیت و عشق حد و مرزی ندارند>>



نظرات شما عزیزان:

ehsan
ساعت20:22---10 شهريور 1394
با اجازه کپی

ehsan
ساعت1:39---10 شهريور 1394
تو دلت میاد اشک رفیقتو دربیاری با این مطالبات
ولی
لااااااااااااااایک

پاسخ:baba refigh manzoram bod havasemon basheh...


ehsan
ساعت19:35---9 شهريور 1394
لاااااااااااااااایییییییکککککک ککک

پاسخ:دیوونه ای به خدا ...


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : سه شنبه 8 / 6 / 1394برچسب:, | 8:29 قبل از ظهر | نویسنده : ๑۞๑вŕέάķ๑۞๑ |