هم از سکوت گریزان هم از صدا بیزار
چنین چرا دلتنگ؟ چنین چرا بیزار
زمین از آمدن برف تاز خشنود است
من از شلوغی بسیار رد پا بیزار
قدم زدم، ریه هایم شد از هوا لبریز
قدم زدم! ریه هایم شد از هوا بیزار
اگر چه می گذریم از کنار هم آرام
شما ز من متنفر ، من از شما بیزار
به مسجد آمدم و نا امید برگشتم
دل از مشاهده تلخی ریا بیزار
ندای قاری و گلدسته های پژمرده
اذان مرده و دل های از خدا بیزار
به خانه ام بروم؟ خانه از سکوت پر است
سکوت می کند از زندگی مرا بیزار
تمام خانه سکوت و تمام شهر صداست!
از این سکوت گریزان ، از آن صدا بیزار...
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.